برف
توی پست قبلی آرزوی برف کرده بودم که انگاری تا اندازه ای خیلی زود برآورده شد ... روز شنبه که آخرین روز ماه صفر و روز تعطیل بود، بابا از خواب که بیدار شد گفت یک ساعتی بیرون کار دارم و بعد میام بریم سپیدان، ماها اصلاً خانواده یهویی ای نیستیم ها، مخصوصاً بابا که اغلب کاراش باید از قبل برنامه ریزی و هماهنگ شده باشه ... خلاصه که بابا رفت پی کاراش و ماشین رو هم چک کرد و ساعت 12 زدیم از خونه بیرون به سمت سپیدان که تصور میکردم باید برف سنگینی باریده باشه، برف بود ولی کمتر از حد تصور من، اما به نظرم بهترین حالت ممکن رو داشت برای شما عزیز مامانی که بتونی به راحتی برف بازی کنی و لذت ببری، به خصوص که اولین برفی بود که از نزدیک میدیدی و این اولین تجر...